1- من يك پرسپوليسي هستم. چرايش را نميدانم. از وقتي يادم است پرسپوليسي بوده ام. احتمالا خانواده باعث اين انتخاب شده است.
2- من يك مسلمانم؛ حداقل در شناسنامه ام اينطور ثبت شده است. علت اين يكي را ميدانم. پدر و مادرم مسلمان بوده اند
3- در نوجواني عاشق پرسپوليس بودم و كم و بيش استاديوم برو هم بودم. تا اواسط دهه 70 تيم محبوبم خوب نتيجه ميگرفت و من هم از پرسپوليسي بودنم به خود ميباليدم. براي من تماشاگر و پرسپوليس بازي برد برد بود، بنابراين از خود نپرسيدم چرا پرسپوليس؟
4- در كودكي به تقليد از پدر و مادر نمازخوان بودم و سعي ميكردم به تقليد از بزرگترها روزه كامل بگيرم. زمان افطاري با غرور به بقيه نگاه ميكردم كه ببينيد من بزرگ شده ام. اينجا هم بازي بنوعي برد برد بود.
5- ايام سپري ميشد و اقتدار تيم محبوبم رنگ ميباخت. ديگر بردن يك جام انهم دقيقه 96 برايمان حكم كيميا را پيدا كرده بود. از سوي ديگر احساس ميكردم برخلاف باشگاههاي خارجي من تماشاگر هيچگاه در فرايند تصميم گيري اين باشگاه نقشي نداشته ام. بتدريج شروع كردم به شك كردن كه چرا پرسپوليس؟ پس از عمري پرسپوليسي بودن سخت است دل كندن از آن. همانطور كه هرچه بيشتر در صف يك اتوبوس مي ايستيد سخت است اعتراف به اشتباه و ترك صف. با اين وجود ديگر پرسپوليس آن اسطوره سابق نيست. اسطوره شكسته شده و باختهاي تيم ديگر آزارم نميدهد. گاهي هم از اين باختها لذت ميبرم البته بشرطيكه مقابل رقيب ديرين نباشد!
6- پس از گذر از دوره جواني، آن شور و نشاط به نماز و روزه جاي خود را به تنبلي و سستي داد. نمازهاي كم و بيش قضا شده و نماز قضاهاي تلنبار شده. هنوز هم در ماه رمضان روزه ميگيرم ولي در خودم هيچ تفاوتي با ان كه روزه خواري ميكند نميبينم. بيشتر يك عادت شده اينكار و ترك ان هم سخت. من هنوز مسلمانم ولي خيلي قوانين ان برايم قابل قبول نيست و انها هم كه قابل قبول است از سوي من سست مذهب اجرا نميشود.
7- مني كه تابحال قران يا هيچ كتاب اسماني را كامل نخوانده ام، نهج البلاغه را مطالعه نكرده ام چه حقي دارم كه نسبت به اسلام شك كنم. از آن سو آن فرد مذهبي دو آتشه هم وضعيت بهتر از من را ندارد. چون او هم اعتقاد خود را بواسطه تحقيق بدست نياورده. ما هر دو به جبر زمانه مسلمان يا مسيحي يا سكولار شده ايم و در اين فرايند نقشي نداشته ايم. آيا جز اين است كه اگر والدين من و آن مسلمان دو آتشه، مسيحي بودند، اينك ما هم مسيحي ميشديم و چه بسا آنرا تبليغ ميكرديم؟
8- با اين اوصاف؛ از انجا كه هيچ كدام نسبت به اعتقاد خود راسخ نيستيم و ابزار لازم براي مجاب كردن طرف مقابل را نداريم، چرا به عقيده همديگر احترام نگذاريم و دين و مذهب را در حريم خصوصي خود نگه نداريم؟